چه زود يك سال از رفتن آقاجان گذشت
سلام پسرم امروز جمعه است حال زياد خوشي ندارم بابارضا براي عكاسي مراسم جشن عقد همكارم خاله ريحانه (كيوان) بره و چون مراسم هم ظهر هست ديگه صبح زود تر بلند شديم. البته دماي سحر بود كه تو بيدار شدي و آب خوردي و از من خواستي كه بيايي تو تخت ما بخوابي . به همين دليل به بابا گفتم آهسته كارهاتو انجام بده كه اين مورچه بيدار نشه و با رفتن بابا شروع به بي قراري نكني ، چون اگه گريه مي كردي من هم مي زدم زير گريه. خيلي دلم مي خواست مراسم كيوان رو مي رفتم ولي خوب حال روحي ماماني باعث شد منصرف بشم و ترجيحا از اول كنار مامانم بمونم. موقع خوردن صبحانه بود كه بيدار شدي . پسرم انگار فهميده بودي كه من اصلا امروز حا...
نویسنده :
مامان منير
23:50